عصر برگشتنی از خونه خواهر، گفتم تا خونه پیادهروی کنم. پارک . رو رد کردم و ابتدای پلی بودم که در حال ساخت هست. دیدم پسری پا به پای من اومد و گفت: این پل رو درست نکردن که ترافیک کم بشه. گفتم: فعلاً کار داره و ساخته نمیشه. گفت: داداش من اسنپ کار میکنه گفته دیشب یکی از این بلوک های سیمانی افتاده رو یه ماشین. گفتم خبر ندارم. گفت کارتون چیه؟ گفتم آزاد. گفت پیادهروی میکنید؟ گفتم آره. بعد اشاره به نایلون دستم کرد. گفتم چکاپ دادم یه شن کلیه داشتم که افتاده. بعد گفت: وای چقدر خوشگل هستید چقدر از شما خوشم میاد و دستی کشید تو پشت من!!!
پرسید چند ساله هستید؟ گفتم فلان. گفت منم ۳۲ ساله و با یه لحنی گفت خوشبختم. یه جوری منو نگاه میکرد یه جوری بهم نزدیک شده بود که سابقه نداشت. موقع خداحافظی دست منو فشار داد و گفت: وای چه دست داغی داری! و صورتش رو آورد جلو جوری که منو بوس کنه ولی من خودم رو عقب کشیدم. وقتی هم رفت گفت بعد میبینمت! فکر کنم چند دقیقه دیگه باهاش همسفر میشدم میگفت بیا بریم اون پشت مشتا!
از اون موقع تا حالا هی میگم این دیگه کی بود؟!
درباره این سایت